معنی فارسی flattish

B1

کمی صاف، نه به یکی از حالات صاف یا شیب‌دار بودن.

Slightly flat or level; not entirely flat.

example
معنی(example):

منظر بیشتر صاف بود، با چند تپه کم‌موذی.

مثال:

The landscape was mostly flattish, with a few rolling hills.

معنی(example):

سبک نوشتاری او که ساعد بود، خواندن را آسان کرد.

مثال:

Her flattish style of writing made it easy to read.

معنی فارسی کلمه flattish

: معنی flattish به فارسی

کمی صاف، نه به یکی از حالات صاف یا شیب‌دار بودن.