معنی فارسی flusterated

B1

حالت سردرگم و ناامید.

A state of being confused and agitated.

example
معنی(example):

او پس از از دست دادن اتوبوس احساس گیجی کرد.

مثال:

He felt flusterated after missing the bus.

معنی(example):

واکنش گیج‌کننده او با توجه به شرایط قابل درک بود.

مثال:

Her flusterated reaction was understandable given the circumstances.

معنی فارسی کلمه flusterated

:

حالت سردرگم و ناامید.