معنی فارسی fondlingly
B1به روشی محبتآمیز و نوازشکننده.
In a tender and affectionate manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور محبتآمیز به گربهاش لبخند زد.
مثال:
She smiled fondlingly at her pet cat.
معنی(example):
او با محبت به عکس قدیمی دست زد و به یاد روزهای خوب افتاد.
مثال:
He touched the old photograph fondlingly, remembering the good times.
معنی فارسی کلمه fondlingly
:به روشی محبتآمیز و نوازشکننده.