معنی فارسی forbiddable

B1

چیزی که می‌توان آن را منع کرد.

Something that is capable of being prohibited.

example
معنی(example):

در جامعه برخی اعمال قابل منع وجود دارد.

مثال:

There are some forbiddable acts in the community.

معنی(example):

رفتار او توسط گروه قابل منع است.

مثال:

His behavior is considered forbiddable by the group.

معنی فارسی کلمه forbiddable

:

چیزی که می‌توان آن را منع کرد.