معنی فارسی forbow
B1ترک کردن یا کنار گذاشتن چیزی به ویژه عادتها.
To abandon or give up on something, especially habits.
- VERB
example
معنی(example):
او تصمیم گرفت عادات معمول خود را به مدت یک هفته کنار بگذارد.
مثال:
He decided to forbow his usual habits for a week.
معنی(example):
او تصمیم گرفت به مدت یک ماه از شکایت کردن خودداری کند.
مثال:
She chose to forbow from complaining for a month.
معنی فارسی کلمه forbow
:ترک کردن یا کنار گذاشتن چیزی به ویژه عادتها.