معنی فارسی fract

B1

شکسته یا بخشی از چیزی که به دو یا چند قسمت تقسیم شده باشد.

Broken or a part of something that has been divided into two or more pieces.

example
معنی(example):

یک شکل هندسی شکسته می‌تواند یک فرم هنری باشد.

مثال:

A geometrically fract shape can also be an art form.

معنی(example):

دانشمند رفتارهای شکسته مواد را مطالعه کرد.

مثال:

The scientist studied the fract behaviors of materials.

معنی فارسی کلمه fract

:

شکسته یا بخشی از چیزی که به دو یا چند قسمت تقسیم شده باشد.