معنی فارسی fractile

B2

فرکتایل، الگو یا شکل‌های تکرار شونده که معمولا در طبیعت مشاهده می‌شوند.

Referring to patterns that repeat at different scales, often found in nature.

example
معنی(example):

الگوهای فرکتایل در طبیعت جالب است که بررسی شوند.

مثال:

The fractile patterns in nature are fascinating to study.

معنی(example):

او یک اثر هنری فرکتایل خلق کرد که نشان‌دهنده هرج و مرج و نظم بود.

مثال:

She created a fractile art piece that represented chaos and order.

معنی فارسی کلمه fractile

:

فرکتایل، الگو یا شکل‌های تکرار شونده که معمولا در طبیعت مشاهده می‌شوند.