معنی فارسی fragmentising

B1

تکه‌تکه کردن، عملی که طی آن یک چیز به بخش‌های کوچک و غیرمتصل تقسیم می‌شود.

The act of breaking something into fragments.

example
معنی(example):

تکه‌تکه شدن فایل آن را غیرقابل خواندن کرد.

مثال:

The fragmentising of the file made it unreadable.

معنی(example):

فرآیند تکه‌تکه کردن حافظه عملکرد را بهبود بخشید.

مثال:

The process of fragmentising the memory improved performance.

معنی فارسی کلمه fragmentising

:

تکه‌تکه کردن، عملی که طی آن یک چیز به بخش‌های کوچک و غیرمتصل تقسیم می‌شود.