معنی فارسی freshish
B1تقریباً تازه، به نوعی تازگی احساس میشود ولی کاملاً تازه نیست.
Somewhat fresh; not fully or perfectly fresh.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سبزیجات تقریباً تازه بودند، اما به اندازهای ترد که انتظار داشتم، نبودند.
مثال:
The vegetables were freshish, but not as crisp as I expected.
معنی(example):
طعم آن تقریباً تازه است که بسیار لذتبخش است.
مثال:
It has a freshish taste, which is quite enjoyable.
معنی فارسی کلمه freshish
:تقریباً تازه، به نوعی تازگی احساس میشود ولی کاملاً تازه نیست.