معنی فارسی frictions
B1اصطکاک؛ نیرویی که مانع حرکت یک جسم روی جسم دیگر میشود و میتواند باعث ایجاد گرما یا ساییدگی شود.
The resistance that one surface or object encounters when moving over another.
- NOUN
example
معنی(example):
اصطکاکهای بین دو ماده باعث شد که ماشین بیش از حد گرم شود.
مثال:
The frictions between the two materials caused the machine to overheat.
معنی(example):
دانشمند به بررسی اصطکاکهای موجود در آزمایش پرداخت.
مثال:
The scientist studied the frictions involved in the experiment.
معنی فارسی کلمه frictions
:اصطکاک؛ نیرویی که مانع حرکت یک جسم روی جسم دیگر میشود و میتواند باعث ایجاد گرما یا ساییدگی شود.