معنی فارسی frontally
B1به معنای مواجه شدن یا دیدن چیزی به طور مستقیم و روبهرو.
In a manner that is directed towards the front; directly facing.
- ADVERB
example
معنی(example):
معلم در طول سخنرانی به طور رو در روی با دانشآموزان قرار گرفت.
مثال:
The teacher faced the students frontally during the lecture.
معنی(example):
او به طور مستقیم به مسئله نزدیک شد تا آن را به صورت مستقیم بررسی کند.
مثال:
He approached the problem frontally to address it directly.
معنی فارسی کلمه frontally
:به معنای مواجه شدن یا دیدن چیزی به طور مستقیم و روبهرو.