معنی فارسی frowzled

B1

حالت به هم ریخته یا نامنظم به ویژه در مورد مو یا چهره.

Disheveled or unkempt, typically referring to hair.

example
معنی(example):

موهای بهم ریخته او نشان می‌داد که تازه از خواب بیدار شده است.

مثال:

His frowzled hair indicated he just woke up.

معنی(example):

او پس از سفر طولانی به هم ریخته به نظر می‌رسید.

مثال:

She looked frowzled after the long journey.

معنی فارسی کلمه frowzled

:

حالت به هم ریخته یا نامنظم به ویژه در مورد مو یا چهره.