معنی فارسی frozenhearted
B2حالت احساسی سرد و بیتفاوت، معمولاً به دلیل تجربههای منفی.
Having a cold, unfeeling demeanor, often due to emotional hurt.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او بعد از خیانت قلبی یخ زده بود.
مثال:
She was frozenhearted after the betrayal.
معنی(example):
حالت یخ زده او ارتباط برقرار کردن را دشوار میکرد.
مثال:
His frozenhearted demeanor made it hard to connect.
معنی فارسی کلمه frozenhearted
:حالت احساسی سرد و بیتفاوت، معمولاً به دلیل تجربههای منفی.