معنی فارسی frozenly

B1

به صورت منجمد یا به طور غیر متحرک، در شرایطی که چیزی از حرکت بازمانده است.

In a manner that is not moving, as if frozen.

example
معنی(example):

در زمستان، دریاچه کاملاً یخ زده و ساکن بود.

مثال:

The lake was frozenly still in the winter.

معنی(example):

او به طور یخ زده ای ایستاده بود و نمی‌دانست بعداً چه کار کند.

مثال:

She stood frozenly, unsure of what to do next.

معنی فارسی کلمه frozenly

:

به صورت منجمد یا به طور غیر متحرک، در شرایطی که چیزی از حرکت بازمانده است.