معنی فارسی frustrative

B2

ناامیدکننده و خستگی‌آور، به ویژه در زمینهٔ کار یا فعالیت.

Causing frustration.

example
معنی(example):

طبیعت ناامیدکننده این کار انجام آن را سخت کرده بود.

مثال:

The frustrative nature of the task made it hard to complete.

معنی(example):

او عناصر ناامیدکننده بازی را جالب یافت.

مثال:

He found the frustrative elements of the game to be compelling.

معنی فارسی کلمه frustrative

: معنی frustrative به فارسی

ناامیدکننده و خستگی‌آور، به ویژه در زمینهٔ کار یا فعالیت.