معنی فارسی frustratory

B2

ناامیدکننده، به ویژه در مورد چالش‌ها یا موانع.

Causing or leading to frustration.

example
معنی(example):

اثرهای ناامیدکننده قوانین جدید برای همه مشهود بود.

مثال:

The frustratory effects of the new rules were evident to everyone.

معنی(example):

او چالش‌های ناامیدکننده پروژه را برای تیمش توصیف کرد.

مثال:

He described the frustratory challenges of the project to his team.

معنی فارسی کلمه frustratory

: معنی frustratory به فارسی

ناامیدکننده، به ویژه در مورد چالش‌ها یا موانع.