معنی فارسی fullmoon

B1

ماهی که در آسمان به طور کامل دیده می‌شود و معمولاً با جشن‌ها و مراسم خاصی مرتبط است.

A term used to describe the phase of the moon when it is fully illuminated.

verb
معنی(verb):

To be full moon

مثال:

When the night is fullmooning, lots of people feel nervous.

example
معنی(example):

شب ماه کامل برای رصد ستارگان عالی است.

مثال:

A fullmoon night is perfect for stargazing.

معنی(example):

بسیاری از فرهنگ‌ها جشنواره‌هایی را در طول ماه کامل برگزار می‌کنند.

مثال:

Many cultures celebrate festivals during a fullmoon.

معنی فارسی کلمه fullmoon

: معنی fullmoon به فارسی

ماهی که در آسمان به طور کامل دیده می‌شود و معمولاً با جشن‌ها و مراسم خاصی مرتبط است.