معنی فارسی furdle

B2

فوردل کردن، عمل نازک و مرتب کردن یک شیء.

The act of arranging or refining an object.

example
معنی(example):

او دوست دارد قبل از دوختن پارچه را فورد کند.

مثال:

She loves to furdle the fabric before sewing it.

معنی(example):

فوردل کردن به ایجاد یک الگوی بهتر کمک می‌کند.

مثال:

Furdling helps to create a better pattern.

معنی فارسی کلمه furdle

: معنی furdle به فارسی

فوردل کردن، عمل نازک و مرتب کردن یک شیء.