معنی فارسی fussily

B1

به طرز دقیق و وسواسی و با اهمیت زیاد به جزئیات.

In a manner showing excessive concern or attention to detail.

example
معنی(example):

او گل‌ها را به دقت در گلدان چید و مطمئن شد که همه چیز عالی است.

مثال:

She fussily arranged the flowers in a vase, making sure they were perfect.

معنی(example):

او به دقت ظاهرش را قبل از جلسه بررسی کرد.

مثال:

He fussily checked his appearance before the meeting.

معنی فارسی کلمه fussily

:

به طرز دقیق و وسواسی و با اهمیت زیاد به جزئیات.