معنی فارسی handless

B2

کسی یا چیزی که دست ندارد.

Someone or something that does not have hands.

example
معنی(example):

او پس از اینکه بدون دست شد، یاد گرفت که خود را سازگار کند.

مثال:

He learned to adapt after becoming handless.

معنی(example):

عروسک بدون دست یک خلق منحصر به فرد بود.

مثال:

The handless doll was a unique creation.

معنی فارسی کلمه handless

: معنی handless به فارسی

کسی یا چیزی که دست ندارد.