معنی فارسی illuminative

B1

روشنگر، ارائه دهنده بینش یا اطلاعات جدید و قابل درک.

Providing insight or clarity; enlightening.

example
معنی(example):

کارگاه بسیار روشنگر بود و بینش‌های جدیدی درباره موضوع ارائه داد.

مثال:

The workshop was highly illuminative, providing new insights into the subject.

معنی(example):

ایده‌های روشنگر او بحث‌هایی را در میان شرکت‌کنندگان برانگیخت.

مثال:

Her illuminative ideas sparked discussion among the participants.

معنی فارسی کلمه illuminative

: معنی illuminative به فارسی

روشنگر، ارائه دهنده بینش یا اطلاعات جدید و قابل درک.