معنی فارسی imbosk
B1کوچک کردن و یا فشرده کردن اجسام برای صرفهجویی در فضا.
To pack or arrange things closely together.
- VERB
example
معنی(example):
به کودکان گفته شد که کوسنها را برای شب فیلم در یکدیگر قرار دهند.
مثال:
The children were told to imbosk the cushions for the movie night.
معنی(example):
او تصمیم گرفت کتابهایش را بر روی قفسه به گونهای قرار دهد که فضا را ذخیره کند.
مثال:
She decided to imbosk her books on the shelf to save space.
معنی فارسی کلمه imbosk
:
کوچک کردن و یا فشرده کردن اجسام برای صرفهجویی در فضا.