معنی فارسی immingle

B1

به هم آمیزیدن، مخلوط شدن، به ویژه در زمینه‌های اجتماعی یا فرهنگی.

To mingle or mix together, especially in a social context.

example
معنی(example):

کودکان در زمان بازی دوست دارند با هم مخلوط شوند.

مثال:

The children love to immingle during playtime.

معنی(example):

مردم در رویدادهای اجتماعی تمایل به مخلوط شدن دارند.

مثال:

People tend to immingle at social events.

معنی فارسی کلمه immingle

: معنی immingle به فارسی

به هم آمیزیدن، مخلوط شدن، به ویژه در زمینه‌های اجتماعی یا فرهنگی.