معنی فارسی immingled

B1

به هم آمیخته شدن، ترکیب شدن، اشاره به فرایند مخلوط شدن

Combined or mixed together, especially in a way that is often pleasing.

example
معنی(example):

رنگ‌ها در جشنواره به طرز زیبایی با هم مخلوط شده بودند.

مثال:

The colors had immingled beautifully at the festival.

معنی(example):

عطرها در آشپزخانه با هم مخلوط شدند.

مثال:

The scents immingled in the kitchen.

معنی فارسی کلمه immingled

: معنی immingled به فارسی

به هم آمیخته شدن، ترکیب شدن، اشاره به فرایند مخلوط شدن