معنی فارسی immingling

B1

آمیختن، ترکیب، به ویژه در زمینه‌های اجتماعی یا فرهنگی.

The act or process of mingling or mixing together.

example
معنی(example):

مخلوط شدن ژانرهای مختلف موسیقی‌ای منحصر به فرد ایجاد می‌کند.

مثال:

The immingling of different genres creates unique music.

معنی(example):

من از مخلوط شدن فرهنگ‌ها در نمایشگاه لذت می‌برم.

مثال:

I enjoy the immingling of cultures at the fair.

معنی فارسی کلمه immingling

: معنی immingling به فارسی

آمیختن، ترکیب، به ویژه در زمینه‌های اجتماعی یا فرهنگی.