معنی فارسی imponed
B1ماضی فعل 'impose' به معنای وضع کرده یا تحمیل شده.
Past tense of 'impose'; to have enacted or forced something.
- VERB
example
معنی(example):
مقررات پس از حادثه وضع شدند.
مثال:
The regulations were imponed after the incident.
معنی(example):
مالیاتهای جدیدی بر روی کالاهای لوکس وضع شدهاند.
مثال:
New taxes have been imponed on luxury goods.
معنی فارسی کلمه imponed
:
ماضی فعل 'impose' به معنای وضع کرده یا تحمیل شده.