معنی فارسی imponent

B1

کسی یا چیزی که قدرت یا اقتدار خاصی داشته باشد.

Having a commanding or influential presence.

example
معنی(example):

شکل برجسته مجسمه توجه همه را جلب کرد.

مثال:

The imponent figure of the statue captured everyone's attention.

معنی(example):

او حضوری برجسته داشت که اتاق را پر کرد.

مثال:

He had an imponent presence that filled the room.

معنی فارسی کلمه imponent

: معنی imponent به فارسی

کسی یا چیزی که قدرت یا اقتدار خاصی داشته باشد.