معنی فارسی imponing

B1

فعل حال از 'impose' به معنای در حال تحمیل یا وضع کردن.

The act of placing restrictions or rules onto something.

example
معنی(example):

آنها محدودیت‌هایی برای تجمعات در فضای باز تحمیل می‌کنند.

مثال:

They are imponing restrictions on outdoor gatherings.

معنی(example):

تحمیل قوانین جدید معمولاً با مقاومت مواجه می‌شود.

مثال:

Imponing new rules is often met with resistance.

معنی فارسی کلمه imponing

: معنی imponing به فارسی

فعل حال از 'impose' به معنای در حال تحمیل یا وضع کردن.