معنی فارسی impulsory

B2

وابسته به یا ناشی از عمل کردن به صورت خودجوش و ناگهانی.

Pertaining to actions taken spontaneously, often without forethought.

example
معنی(example):

طبیعت خودجوش تصمیمات او بسیاری را نگران کرده بود.

مثال:

The impulsory nature of his decisions troubled many.

معنی(example):

رفتارهای خودجوش می‌توانند به نتایج غیرمنتظره‌ای منجر شوند.

مثال:

Impulsory behaviors can lead to unexpected results.

معنی فارسی کلمه impulsory

: معنی impulsory به فارسی

وابسته به یا ناشی از عمل کردن به صورت خودجوش و ناگهانی.