معنی فارسی in one's bones
B2عبارت 'در استخوان های کسی بودن' به احساس عمیق و قوی در مورد یک موضوع یا وضعیت اشاره دارد.
To have a strong instinctive feeling about something.
- IDIOM
example
معنی(example):
من در استخوانهایم حس میکنم که چیزی خواهد شد.
مثال:
I can feel it in my bones that something will happen.
معنی(example):
او در استخوانهایش میداند که او دروغ میگوید.
مثال:
She knows in her bones that he is lying.
معنی فارسی کلمه in one's bones
:عبارت 'در استخوان های کسی بودن' به احساس عمیق و قوی در مورد یک موضوع یا وضعیت اشاره دارد.