معنی فارسی in one's face
B2عبارتی که به معنای قرار دادن چیزی به طور واضح و نامطلوب در برابر کسی است.
An expression used to describe an aggressive confrontational approach.
- IDIOM
example
معنی(example):
او مدرک را درست در صورت او گذاشت.
مثال:
He put the evidence right in her face.
معنی(example):
او خوشش نیامد وقتی درباره اشتباه در صورت او بود.
مثال:
She didn't like it when he was in her face about the mistake.
معنی فارسی کلمه in one's face
:عبارتی که به معنای قرار دادن چیزی به طور واضح و نامطلوب در برابر کسی است.