معنی فارسی incognizance
B2عدم آگاهی، حالت یا ویژگی نداشتن آگاهی یا شناخت.
Lack of awareness or knowledge; ignorance.
- NOUN
example
معنی(example):
عدم شناخت او از قوانین به اشتباهات منجر شد.
مثال:
His incognizance of the rules led to mistakes.
معنی(example):
آنها به صورت ناآگاهانه نسبت به عواقب احتمالی عمل کردند.
مثال:
They acted with incognizance of the possible consequences.
معنی فارسی کلمه incognizance
:
عدم آگاهی، حالت یا ویژگی نداشتن آگاهی یا شناخت.