معنی فارسی inconsonantly

B1

به شیوه‌ای که در آن هم‌خوانی یا توافق وجود ندارد.

In a manner that lacks harmony or agreement.

example
معنی(example):

آنها به طرز ناهمگون صحبت کردند و ایجاد سردرگمی کردند.

مثال:

They spoke inconsonantly, creating confusion.

معنی(example):

او ایده‌هایش را به صورت ناهمگون بیان کرد که فهم آن را دشوار کرد.

مثال:

He expressed his ideas inconsonantly, which made it hard to understand.

معنی فارسی کلمه inconsonantly

: معنی inconsonantly به فارسی

به شیوه‌ای که در آن هم‌خوانی یا توافق وجود ندارد.