معنی فارسی indiscovery
B1ناشناخت، حالتی که چیزی کشف نشده باقی مانده است.
The state of being undiscovered.
- NOUN
example
معنی(example):
ناشناخته بودن استعداد او همه را سورپرایز کرد.
مثال:
The indiscovery of his talent surprised everyone.
معنی(example):
ناشناخته بودن او در هنر برای معلمانش شوک آور بود.
مثال:
Her indiscovery in art came as a shock to her teachers.
معنی فارسی کلمه indiscovery
:
ناشناخت، حالتی که چیزی کشف نشده باقی مانده است.