معنی فارسی infrangibly
C1به گونهای عمل کردن که غیرقابل شکستن یا نقض باشد.
In a manner that cannot be broken or violated.
- ADVERB
example
معنی(example):
قوانین باید به طور فراپذیر رعایت شوند.
مثال:
The rules must be followed infrangibly.
معنی(example):
او به طور فراپذیر عمل کرد و به تمام مقررات پایبند بود.
مثال:
He acted infrangibly, adhering to all regulations.
معنی فارسی کلمه infrangibly
:به گونهای عمل کردن که غیرقابل شکستن یا نقض باشد.