معنی فارسی inscriptively
B1به صورت حکاکی، به شیوهای که در آن نوشتار یا نشانهها به تصویر کشیده میشوند.
In a manner that involves inscriptions.
- ADVERB
example
معنی(example):
هنرمند به صورت حکاکی کار کرد و الگوهایی با متن ایجاد کرد.
مثال:
The artist worked inscriptively, creating patterns with text.
معنی(example):
او افکارش را به صورت حکاکی شده در نقاشیهایش ابراز کرد.
مثال:
She expressed her thoughts inscriptively in her paintings.
معنی فارسی کلمه inscriptively
:
به صورت حکاکی، به شیوهای که در آن نوشتار یا نشانهها به تصویر کشیده میشوند.