معنی فارسی intercombining

B1

عمل ترکیب کردن، به طور هم‌زمان ادغام چندین چیز.

The process of simultaneously combining or merging different elements.

example
معنی(example):

ترکیب دو فرایند کارایی را بهبود بخشید.

مثال:

Intercombining the two processes improved efficiency.

معنی(example):

ما در حال ترکیب کردن سبک‌های مختلف برای ایجاد یک محصول منحصر به فرد هستیم.

مثال:

We are intercombining different styles to create a unique product.

معنی فارسی کلمه intercombining

:

عمل ترکیب کردن، به طور هم‌زمان ادغام چندین چیز.