معنی فارسی interdepended

B1

به هم وابسته شدن، به شرایطی که در آن دو یا چند چیز به یکدیگر نیاز دارند و از هم تأثیر می‌پذیرند.

Having mutually dependent relationships; a state of reliance between entities.

verb
معنی(verb):

To depend mutually; to depend on each other.

example
معنی(example):

دو سازمان به منابع یکدیگر وابسته بودند.

مثال:

The two organizations interdepended on each other's resources.

معنی(example):

در تاریخ، کشورها اغلب برای تجارت به یکدیگر وابسته بودند.

مثال:

In history, countries often interdepended for trade.

معنی فارسی کلمه interdepended

: معنی interdepended به فارسی

به هم وابسته شدن، به شرایطی که در آن دو یا چند چیز به یکدیگر نیاز دارند و از هم تأثیر می‌پذیرند.