معنی فارسی interminglement
B1این واژه به معنای حالت یا فرآیند ترکیب و ادغام چیزها است.
The process or state of mixing or blending.
- NOUN
example
معنی(example):
ترکیب صداها ملودی زیبایی را ایجاد کرد.
مثال:
The interminglement of sounds created a beautiful melody.
معنی(example):
ترکیب طعمها این غذا را منحصر به فرد کرد.
مثال:
The interminglement of flavors made the dish unique.
معنی فارسی کلمه interminglement
:
این واژه به معنای حالت یا فرآیند ترکیب و ادغام چیزها است.