معنی فارسی intermissive

B2

مربوط به فاصله‌های میان دو دوره یا فعالیت.

Relating to or characteristic of being interspersed with breaks or pauses.

example
معنی(example):

فازهای میانسری برنامه اجازه می‌دهد که تماشاگران بحث کنند.

مثال:

The intermissive phases of the program allow for audience discussion.

معنی(example):

کارگاه‌های میانسری برای افزایش یادگیری برگزار شد.

مثال:

Intermissive workshops were conducted to enhance learning.

معنی فارسی کلمه intermissive

: معنی intermissive به فارسی

مربوط به فاصله‌های میان دو دوره یا فعالیت.