معنی فارسی intermittedly

B1

به‌طور پراکنده یا با وقفه، به این معنا که چیزی به صورت متناوب یا غیر مداوم رخ می‌دهد.

Occurring at irregular intervals; not continuous or steady.

example
معنی(example):

باران به‌طور متناوب در طول روز می‌بارید.

مثال:

The rain fell intermittently throughout the day.

معنی(example):

او تحصیلاتش را برای سفر متوقف کرد.

مثال:

He intermitted his studies to travel.

معنی فارسی کلمه intermittedly

: معنی intermittedly به فارسی

به‌طور پراکنده یا با وقفه، به این معنا که چیزی به صورت متناوب یا غیر مداوم رخ می‌دهد.