معنی فارسی intermittency
B2وضعیت یا خاصیتی که در آن چیزی به صورت مرتب رخ نمیدهد و دارای نوسان است.
The quality of being intermittent; uneven occurrence.
- NOUN
example
معنی(example):
قطع و وصلی اتصال اینترنت ناراحتکننده بود.
مثال:
The intermittency of the internet connection was frustrating.
معنی(example):
دانشمندان در حال مطالعه قطع و وصلی الگوهای آب و هوایی هستند.
مثال:
Scientists are studying the intermittency of the climate patterns.
معنی فارسی کلمه intermittency
:
وضعیت یا خاصیتی که در آن چیزی به صورت مرتب رخ نمیدهد و دارای نوسان است.