معنی فارسی intermitter

B1

کسی که چیزی را به طور مرتب قطع و وصلی می‌کند یا به صورت متناوب عمل می‌کند.

One who or that which intermittently operates; a device that causes an interval in operation.

example
معنی(example):

قطع کننده برق به چراغ‌ها اجازه داد که بر اساس یک برنامه کار کنند.

مثال:

The intermitter allowed the lights to work on a schedule.

معنی(example):

او در کنفرانس یک انتقال دهنده اطلاعات است.

مثال:

She is an intermitter of information during the conference.

معنی فارسی کلمه intermitter

: معنی intermitter به فارسی

کسی که چیزی را به طور مرتب قطع و وصلی می‌کند یا به صورت متناوب عمل می‌کند.