معنی فارسی internasal
B1داخلی بینی، مربوط به ناحیهای از بینی که در داخل قرار دارد.
Relating to the internal nasal passages.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
پزشک راههای بینی داخلی را برای موانع معاینه کرد.
مثال:
The doctor examined the internasal passages for blockages.
معنی(example):
برقراری ارتباط داخلی بینی در درک عملکرد تنفسی ضروری است.
مثال:
Internasal communication is essential in understanding respiratory functions.
معنی فارسی کلمه internasal
:
داخلی بینی، مربوط به ناحیهای از بینی که در داخل قرار دارد.