معنی فارسی interpermeated
B1نفوذ یا پخش شدن در یک فضای خاص، به طوری که به طور کامل در آنجا حس شود.
Having been permeated; spread throughout.
- VERB
example
معنی(example):
عطر گلهای رز تمام باغ را پر کرده بود.
مثال:
The scent of roses interpermeated the entire garden.
معنی(example):
پس از باران، عطر خاک در هوا نفوذ کرده بود.
مثال:
After the rainfall, the earthy aroma interpermeated the air.
معنی فارسی کلمه interpermeated
:
نفوذ یا پخش شدن در یک فضای خاص، به طوری که به طور کامل در آنجا حس شود.