معنی فارسی interpersonally

B2

به طور مرتبط با تعاملات و ارتباطات میان افراد.

Relating to relationships or interactions between people.

example
معنی(example):

از نظر بین فردی، او در ایجاد احساس خوشامدگویی در همه مهارت بالایی دارد.

مثال:

Interpersonally, she is very skilled at making everyone feel welcome.

معنی(example):

این آموزش بر روی بهبود مهارت‌های ارتباطی بین فردی تمرکز دارد.

مثال:

The training focuses on improving interpersonally communication skills.

معنی فارسی کلمه interpersonally

: معنی interpersonally به فارسی

به طور مرتبط با تعاملات و ارتباطات میان افراد.