معنی فارسی interreign
B2دورهای که در آن هیچ سلطنت یا حکومتی وجود ندارد و معمولاً با تنظمیات خاص مرتبط است.
A period in which a sovereign is not in power, often leading to significant changes.
- NOUN
example
معنی(example):
در طول دوره بیسلطنت، شورا تصمیمات مهمی اتخاذ کرد.
مثال:
During the interreign, the council made important decisions.
معنی(example):
دوره بیسلطنت زمان انتقال و عدم قطعیت برای پادشاهی بود.
مثال:
The interreign was a time of transition and uncertainty for the kingdom.
معنی فارسی کلمه interreign
:
دورهای که در آن هیچ سلطنت یا حکومتی وجود ندارد و معمولاً با تنظمیات خاص مرتبط است.