معنی فارسی interrule
B1قواعدی که بین دو یا چند قاعده دیگر قرار گرفته و راهنمایی میرسانند.
A rule that exists between other rules, often to connect or clarify them.
- OTHER
example
معنی(example):
سیاست بینقاعدهای تضمین میکند که در تمامی تیمها انصاف برقرار باشد.
مثال:
The interrule policy ensures fairness across all teams.
معنی(example):
آنها درباره دستورالعملهای بینقاعدهای برای مدیریت پروژه بحث کردند.
مثال:
They discussed the interrule guidelines for the project management.
معنی فارسی کلمه interrule
:
قواعدی که بین دو یا چند قاعده دیگر قرار گرفته و راهنمایی میرسانند.