معنی فارسی interruling
B1فرآیند یا عمل ارتباط دادن یا ترتیب دادن موضوعات یا قواعد مختلف.
The action of linking or coordinating different themes or rules.
- OTHER
example
معنی(example):
خطوط بین قاعدهای اجازه میدهد که بخشهای مختلف یک کتاب از نظر موضوعی به هم مرتبط شوند.
مثال:
Interruling allows different sections of a book to be connected thematically.
معنی(example):
خطوط بین قاعدهای در مقاله به هم پیوستن تمام استدلالها کمک کرد.
مثال:
The interruling in the essay helped to tie all arguments together.
معنی فارسی کلمه interruling
:
فرآیند یا عمل ارتباط دادن یا ترتیب دادن موضوعات یا قواعد مختلف.