معنی فارسی interruptedness
B1حالت قطع و وصلی، به مقطعی از یک گفتگو یا عمل اطلاق میشود که به خاطر وقفهها قابل فهم نیست.
The state of being interrupted.
- NOUN
example
معنی(example):
قطع و وصلی گفتگو همه را سرگردان گذاشت.
مثال:
The interruptedness of the conversation left everyone confused.
معنی(example):
قطع و وصلی در طول سخنرانی دنبال کردن را دشوار کرد.
مثال:
The interruptedness during the lecture made it hard to follow.
معنی فارسی کلمه interruptedness
:
حالت قطع و وصلی، به مقطعی از یک گفتگو یا عمل اطلاق میشود که به خاطر وقفهها قابل فهم نیست.